غریبانه 548
غریبانه 548
عشقِ من سر به دلِ یار زدن ممنوع است
بوسه بر گونه ی دلدار زدن ممنوع است
قصد دارم بزنم شاهرگ دستِ خودم
حیف در شهرِ شما دار زدن ممنوع است !
حق نداریم که تنهایی مان پر بکنیم
قُلِ قِلیان ، پکِ سیگار زدن ممنوع است
مُردَم از بس که سکوتیدم ! و حرفی نزدم
آه در شهرِ شما جار زدن ممنوع است
گریه در شهرِ شما اوجِ مسلمانی بود
شعر خُنیاگر و گیتار زدن ممنوع است
وقتی از شیوه ی دینداریِ خود نان بخوری
شیخ فرمود دم از کار زدن ممنوع است!
باز هم نشئگی ام بار بزن نشئه شوم
بنگِ این شعر اگر بار زدن ممنوعِ است
.
.